دکـلـمـه هـای جـدیـد بـرای ۲۲ بـهـمـن
دکلمه های جدید برای ۲۲ بهمن
دکلمه های برای ۲۲ بهمن
نژاد هر تکبیر، به خون و آگاهى مىرسد. وطن
نیز با تکبیرهاى خونرنگ مردان، به حیاتى دوباره رسید. ما، از دلِ تکتکِ
قصیدههاى قیام کرده، صداى خون را مىشنویم.
در رگهاى انقلاب ما، شعر ایستادگى جارى است. میان این نغمههاى بهشت
زهرایى، شهیدان را مىشنویم که زندهترین فریادهاى روزگارانند.
از نقطه شروع مقدس خونها پیدا بود که قاعده ما بر پیروز شدن است.
شب رفت و سرود فجر، آهنگین است
از خون شهید، فجر ما رنگین است…
روزگار وحشىگرى طاغوت، تاراج اندیشههاى بهارى را آه مىکشیدیم.
اختناق، هر لحظه اتفاقى سرخ بود.
در تنگناى شب شلیک بودیم و آرزومند کلماتى فاتحانه. تقویمها، بیهودگى را
ورق مىزدند و معصومانهترین واژهها، زیر یوغ ستم بودند. ناگهان، کسى
فصلهاى پرتپش پیروزى را براى ما سوغات آورد و نقشه سیاه شب را با دستان
عزتمند خود ریزریز کرد. خرقهاى پرشکوفه بر اندام جغرافیاى میهن پوشاند تا
هزارههاى دیگر این خاک، از فخر فجر به خود ببالند.
او هنگامى آمد که چشمان فرتوت سیهزادگان را مه گرفته بود و به یکباره،
همه آنها شفافیت خورشید را باور کردند؛ که: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ
الْباطِلُ».
مردى آمد و با فجرنامه آزادى، حلاوتى اشراقى در کام وطن ریخت و ما را به
این اطمینان رساند که تا آیههاى پیروز خدا هست، میهن، مانند هر صبح، دست
نخورده باقى خواهد ماند.
فجر است و سپیده، حلقه بر در زده است
روز آمده، تاج لاله بر سر زده است
با آمدن امام، در کشور ما
خورشید حقیقت از افق سر زده است
خیابانها راه افتاده بودند تا رود شوند و به دریاى آزادى بپیوندند.
آسمان بر شانههاى شهر آمده بود تا حس آسمانى بودن، در پرندهها فراگیر
شود. پرندهها، عطر پرواز را بر دیوارهاى نقش بسته به خون مىنوشتند.
انسان، از سایههایش فاصله مىگرفت تا آرمان شهر را بیافریند؛ در روزهایى
که بهار به سرنوشت زمستانى زمین فکر مىکرد.
مردى که شبمان را به روز رساند
آن روز، تمام دنیا به فرودگاه مهرآباد ختم مىشد. انگار دنیا مىخواست
دوباره متولد شود! قدم که بر پلههاى آمدن گذاشتى، پرواز بر شانههاى ما
نشست و عطر لبخندهاى ما، درختان را از پشت دیوارهاى برفى صدا زد.
درختان، سر از پشت زمستان برآوردند و شکوفهها، به بهار لبخند زدند تا
زمستان، بودن خویش را فراموش کند. با هر قطره خونى، شکوفه سیبى به زندگى
لبخند زد و بهار، به باغچهها رسید.
کسى آمد تا جهان را تقسیم کند. کسى آمد، تا آینهها را تقسیم کند و شب را
به روز برساند و چراغهاى امید را در دل همه شبهاى تنهایى روشن کند. کسى
آمد که چشمهایش روشنى دلهایمان بود.
منبع : کافه پاتوق